سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شعر و موسیقی

صفحه خانگی پارسی یار درباره

نقاش

نقش تو

پرم از نقاشی امشب،پرم از مداد رنگی

می کشم نقش تو رو باز،آخه از بس که قشنگی

ما بلاتکلیف عشقت،نمیگی چه کاره هستی؟

توی ظلمت غروری،یا که نه عاشق و مستی

شمع خاموش نگاهت،قلب سوزنده ی ما بود

یه رفیق بی تکلم،عشق کوبنده ی ما بود

این سیاهی شب انگار،دست ما هم نمی گیره

تا می خوام از تو بخونم،این گلوم دم نی گیره

می میره تو سینه انگار،کاوش به تو رسیدن

نکنه عاقبت ما،شده از تو دل بریدن

من می خوام صدف نباشم،که تو مروارید من شی

تا که باز میشه دو چشمام،جستن از اونو بلد شی

من می خوام با تو بمونم،هر جای دنیا که باشی

کوچیکه دنیای عاشق،نمیشه ازش رها شی

بسه این حرفا زیاده،این ورق منتظر ماست

توی این نقاشی خشک،باز دوباره تک و تنهاست

دل و میزنم به دریا،می کشم ماه و کنارش

ماه آسمون شبهام،ما رو هم بکن سفارش

بگو آخرین شب ماست،تا سحر باید بمونیم

بیا حتی شده یکبار،از دل اونم بخونیم

اگه گفت نه،نمی خوامش،بگو اشکالی نداره

اگه اونه که می دونم،از تو هیچ باکی نداره

اون خودش میاد یه روزی،توی سفره تون میزاره

ماه،اگه خندید بگو که،عقل نداره بی قراره

راستی یادم نره امشب،که شب تولد توست

توی آخرین دقایق،این کادو از بنده ی توست

اگه قابلم براتون،از تو تا تو می نویسم

می دونم رفتی و نیستی،اما عشقمی عزیزم

شما

از خودم دیگه نمیگم

نوبت شما رسیده

مرده تو سینه امیدم

قلبم از تو نا امیده

سر زده میای به خوابم

خواب برای ما حرومه

توی غربت نگاهم

کار تو دیگه تمومه

یادته یه روز می گفتی

که تا آخرش رفاقت

چی شد از اون همه احساس

حتی یک ذره صداقت

ما چه زود باور و ساده

گول حرفاتونو خوردم

اما تو رسم رفاقت

توئی باختی من که بردم

یادمه تو روز اول

کمرو و ساده و دل پاک

صفای همون یه رنگی

حالا عمریه شدیم خاک

چه هراسی از شما بود

وقتی از تو می نوشتم

با جسارت ولی لرزون

اسمتو خاکی نوشتم

گفتم این پرنده ی ماست

که تو این قفس می شینه

قفسی که قفل نداره

خب میره،جا نمی گیره!


مردانگی

سلام امیدوارم ترانه های من رو نقد کنید

.لوطی

لوطی کجایی که همه

نا لوطی ها دوره زدن

به فکر قیل و قالی که

آتیش به جونم بزنن

تو زندون غم می پوسی

بیرون چه بلوایی شده

میون بچه قرتی ها

بازم یه دعوایی شده

لوطی دیگه مردم شهر

مردونگی نمی شناسن

مرده تو قلب و سینه شون

به مردی دل نمی بازن

بیا ببین چه غربتی

چه ماتمی به پا شده

تو اوج نامردی بازم

قیامتی به پا شده

لوطی منو غربت من

با عشق تو همسفریم

تو یادمون پشت سرت

نوچه ی بی تاج و سریم

لوطی به قبرستونمون

یه موقعا گذر دارم

به پهلوونای قدیم

به اسمشون نظر دارم

کاشکی باز از راه برسی

شهر بشه پاک و بی ریا

لوطی و پهلوون من

به اون خدا برگرد بیا

هوای نفس

گرفتی به باد هوس

هر چی که داشتی از خدا

حتی امیدم به دلت

حتی صدای خنده ها

برو،دیدم به یه نفر

تو کوچه های بی عبور

اتومبیل نقره ای

هیچکس نبود و سوت و کور

گرمیه اون لبای تو

بوسه و خنده های تو

داشت منو دیوونه می کرد

سوختم از اشتباه تو

خواستم بیام داد بزنم

آتیش به جونت بزنم

اما دلم گفت که نرو

که آبروتو می برن

باز از نگاه دور من

لبای تو گذر می کرد

نامردی های اون بازم

خشم منو بدتر می کرد

خدا ببین که آخرش

ما شدیم و خیانتش

مردم می گفتن که بده

یه عمره اینه عادتش

امیدوارم شما اینطوری نباشید!؟


نه دنیا نه آخرت

نه دنیا نه آخرت!

چرا دنیا اومدن اِنقده سخته ای خدا؟

چرا تو دنیا بودن با آه و اشکه ای خدا؟

هیبت ما رو ببین با این دل دیوونه مون

این شب آروم نداره تو راه آشیونه مون

تا که می ریم،از خدا غیر خدایی نمی خوایم

ما که دنیا رو نداریم،آخرت هم نمی خوایم

راستی زندگی چیه؟عمریه تکراری شده

واسه ی مردم شهر زندگی مالداری شده

ولی خوب من چی بگم،دوست ندارم برده بشم

زیر دست اینو اون،بیهوده پرورده بشم

من خدا رو نمی خوام،دنیا و مالو نمی خوام

عالم برزخ و اون باد صبا رو نمی خوام

من فقط قلم می خوام با کلی برگه ی سپید

از همه دنیا بگم،بدون ترس،کار مفید

دیگه قصه ی پیامبران حق کهنه شده

هر چی از اونا تو ذهنمون بوده شسته شده

دیگه آدما برای هم تمنا ندارن

خسته ی زندگین حل معما ندارن

من نمی گم،اما اون رهبرمون شاهد ماست

پیر ما،امیر ما،به اصطلاح زاهد ماست

توی این رسانه هام فقط صدای خنده هاست

گاهی وقتام موقع اذون نگاه به سجده هاست

ولی این مردم شهر درد فراموشی دارن

نه علاجی،نه امیدی،رو به خاموشی دارن

آدما از چی بگم به هیچ کسی بر نخوره

نمی ترسم به خدا،حتی گلومو ببُره

 

خوشی ما

هر چی می خوام قصّه بگم

از ماتم و رنج و غمه

شادی توی نوشته نیست

واضح یا که مُبهمه

دوست داشتم اینبار بتونم

کمی هم از خوشی بگم

اما اینا حرف دله

هر جوری هست باید بگم

شعر از دل شاعر میاد

هر چی که توی سینه شه

اگه دلش خوش نباشه

غصّه توی نوشته شه

منم که شعر می گم برات

از بی وفاییه توئه

به غیر تو غم ندارم

هَمش ز رفتن توئه

راستی می دونستی که تو

چه کردی با من غریب

تو شادیها مو دزدیدی

وقتی که رفتی با فریب

می دونم این ناگفته ها

ارزش گفتن نداره

اما بدون که قلب من

تا ابدم منتظره

 

آهای مردم د ن ی ا

سلام به هنر دوستان

کج نمی روم خدایا،اما هنوز بسیار است تا بدان عظمت مقبول رسم.

در تاریکی شبهای خاکستری شهر دنبال راهی هستم که به عروج سوی

دلهای بی قرار ختم گردد.اما صد افسوس که پریشان تر از قبل باید به

آغوش دنیای پر زر و برق گرایش کرد.

پس تا آن زمان که به طلوع شکوفایی عشق برسیم،می خوانیم و از دلهایمان می نویسیم...

شعری که اینبار تمایل دارم بنویسم رو حتما بخونید.

فرق آدما

یکی پول نداره عیدی بخره واسه خونه

اون یکی تو فکر صَدتا یا دویستا مهمونه

یکی داره از غم و دربه دری زار میزنه

اون یکی مست شده و سر توی دیوار میزنه

میون این همه آدم منو تنهایی من

میون این همه آدم منو رسوایی من

میون این همه آدم زخم بر سینه ی من

میون این همه آدم عشق دیرینه ی من

یکی از بیکسی دَم به دَم داره دِق میکنه

یکی هم تو جمع دوستاش داره گریه میکنه

یکی داره از خوشی هر چی داره وقف میکنه

اون یکی نداره و به بخت خود اخم میکنه

میون این همه آدم منو تنهایی من

میون این همه آدم منو رسوایی من

میون این همه آدم دستای خالی من

میون این همه آدم شب شیدایی من

یکی نقاش شده و خط میزنه رو آدما

اون یکی میخواد با طیاره بره توی هوا

یکی قصّه ای میگه حکایت عشق و جنون

یکی هم خواب نداره،فکره واسه یه لقمه نون

میون این همه آدم منو تنهایی من

میون این همه آدم منو رسوایی من

میون این همه آدم خنجرا خورده به من

میون این همه آدم حرف نا گفته ی من

یکی بیزاره از این جماعت پست و دورو

اون یکی دوست داره باز بره تو جاهای شلوغ

یکی از بَسکی که خورده همه رو پَس میزنه

یکی نون نداره و فکرشو در سَر میزنه

میون این همه آدم منو تنهایی من

میون این همه آدم منو رسوایی من

 


ترانه

سلام

گریه

گریه،گریه،گریه گریه ی من

ناله،غصه،فریاد از دل من

می خوای بازم گریه کنم

رحمی نداری نازنین

به پات بیفتم دوباره

تا که بگی عاشقمی

می خوای بازم ناله کنم

بگم کجاست دلبر من

بگم چرا رفت اون که بود

یه عمری تاج سر من

من،من،من منه غریب

تو،تو،تو تو دل فریب

گذشت چه ساده از دلم

نشنید صدای گریه هام

فکر کنم از اول کار

فکر کرد مثِ یه دنده هام

گرفت ازم هر چی که بود

هر چی که داشتم از خدا

گل بود و پژمردگی او

بازم یه عمری چشم براه

مرد،مرد،مرد مرد صدا

شاه،شاه،شاه شاه و گدا

شیش دنگ این قلب منو

حکومتِ نگاهِ تو

گدای در به داقونت

بازم میشه فدای تو

رو در و دیوارای این

قلب ما خط خطی شده

حالا دیگه دیدن تو

واسه ما نوبتی شده

عشق،عشق،عشق عشق شما

دل،دل،دل دلبر ما

قدرتو می دونم ولی

هنوز میگی مسافری

اشکای نقره ای من

بهت می گفت همسفریم

منم منم اون که می خواد

تا پیری با تو سر کنه

توی دو عالمه خدا

دلش رو در به در کنه

اینم یکی از شعرهای دیگه من که از شهرمه

نیمه ای از دنیا

شهر من شهر تاریخی است

عشق و امید در او شیداست

بامهای عصر آینده

در درون او ناپیداست

شهر من شهر غمها نیست

شهر من شهر خاطره هاست

آسمانش چه زرد و نورانی

آدم پلید،درونش تنهاست

شهر من،شهر شاه عباس

شهر من،شهر دین و دعاست

هر طرف نگری در آن بینی

پاکیش مثال آینه هاست

شهر من،نیمی از دنیاست

هنرش نزد یک دنیاست

شهر من کوچ حادثه هاست

پاک و آرام و صاف مثل دریاست

شهر من پلی است به سوی صدا

لا به لایش پر از نوای غریب

گوشها باز می لرزند

با نواهای لال و پر ز فریب

شهر من،شهر بیدار است

خواب در چشم او رویاست

بادهای غرور و خودخواهی

در پس سکوتش بی پرواست

شهر من،کهنه و غبار آلود

شهر من،مست و خواب آلود

شهر من،مظهر نجابت و عشق

شهر من،صدای درد آلود

شهر من،با مناره های بلند

ریشه ریشه درختان کهن

شهر من،شهر فیروزه های آبی است

شهر من،ذلال و نورانی است

همه گویند نقش جهان زیباست

شهر من،اصفهان نیمی از دنیاست

لطفا نقد و بررسی وپیشنهاد های خود را در قسمت نظرات بنویسید


ترانه در عرصه هنر

سلام خدمت تمام نیکو سخنان مکتب عشق

 امیدوارم ترانه یا اشعاری که اینجا نوشته میشه بتونه برای شما دوستاران شعرو ادب لذت بخش باشه

خوب سخن کوتاه می کنم و دیگه شروع به نوشتن شعر

راستش فکر می کنم اولیش چی باشه

بازنده یا پیروز؟

وای از این کابوسِ

هر شب و هر روزم

وای از این تنهایی

وای از دیروزم

هر چه گویم نتوان پی بردن

که چه باشد حالم

حالتم افسرده

وای بر احوالم

نه مثال دیروز،نه مثال امروز

بلکه فردا هستم

در سکوت خانه

باز تنها هستم

وای از این تنهایی

وای از این رسوایی

گر چه امید به عشق

زندگی در خواب است

وای از این رویا

که پُر از ابهام است

من درختی بودم

که به تیشه زدند

ذره ذره خرد شد

تا که بر ریشه زدند

گر چه من تازه جوان

مُردنم امروز است

وای بر این مرگم

غیرتم پیروز است

فکر کنم ترانه بدی نباشه

خسته

دیگه طاقت بیداری ندارم

توی چشمام پر خواب می دونی

دارم اینجا بی تو از دنیا میرم

بی وفا حال منو نمی دونی

ای که رفتی و منم از یاد تو

بدون عشق من بوده برای تو

قدر این دلو ندونستی برو

واسه ی چی من بشم فدای تو

اما این حرفا فقط خیالمه

دل من هنوز تو رو داد میزنه

نمی تونم از تو من دل بکنم

زبونم اسمت و فریاد میزنه

خدایا کاری بکن که اون بیاد

باز توی ذهن و خیالم بشینه

اگه این کارم نمیشه ای خدا

کاری کن توی دلم اون بمیره

دیگه طاقت غریبی ندارم

می دونم آخرای عمر منه

دوست دارم یه بار دیگه ببینمت

غم تو آتیش به جونم میزنه

بله بهتر است مجموع تفکر و اندیشه های خود را روی هم بگذاریم و هنرمندان خوبی در عرصه شعر و شاعری شویم.