سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شعر و موسیقی

صفحه خانگی پارسی یار درباره

روایت

از او شنیدم برای رها کردن یک نفس کافیست

        من نفس را در سینه حبس کردم تا رهایم نکند

                              اما دریغ که او مرا در سینه سوزاند

روایت

شنیدی میگن قناری

وقت گریه وقت زاری

می شینه یه کنجی تنها

می خونه از بی قراری

شنیدی میگن ستاره

واسه شبگردی خماره

توی کهکشون حسرت

غصه ها رو می شماره

بگو حتی شده یکبار

بشنوی از دل و دلدار

از همون عشقی که رفته

تا سکوت چوبه ی دار

یا شنیدی از نگاهی

با تباهی با سیاهی

می تونی اینو بخونی

یه دروغ یه اشتباهی

نشنیدی و ندیدی

تا نوای غم رسیدی

از منو عشق و صداقت

تو به راحتی بریدی

نه شکستی نه گسستی

نه رمیدی نه دمیدی

نه تو آخرین دقایق

به سکوت شب رسیدی

شنیدی میگن که دنیا

ارزش اشک و نداره

اون کسی پیروز درده

که تو شادی کم نیاره

شنیدی میگن زمونه

نقش بی نام و نشونه

وقتی میری دیگه هیچکس

چشم براهت نمی مونه

فکر کنم شنیدی مجنون

میگذره از دل و از جون

میشکنه اما نمیره

می مونه تا سر حد خون

شنیدی اونکه اسیره

دیگه توی غصه پیره

آروم آروم تک و تنها

توی بی کسی می میره

 

 

 

امیدوارم خوشتون اومده باشه

                                          یا حّق


شب سرد

سلام خدمت دوستان عزیزم

امیدوارم که حالتون خوب باشه و سرشار از امید و آرزوها در پهنای این دشت تنهایی باشید

باز هم یکی دیگه از ترانه هام رو تقدیم شما عزیزان می کنم به امید اینکه خوشتون بیاد

شب سرد

به بیداریه شب دیدن مهتاب قشنگه

زمین سُر می خوره آسمونش از همه رنگه

کبوتر توی محرابِ دلش زمزمه داره

تگرگ آسمون بر سر نا اهل می باره

منم خسته از این بازیه بی نام و نشونه

منم از نفس شوم بد اقبال روونه

کسی که غم دنیا رو به دنیا نخریده

از این آسمون و اشکای طوفانی بریده

میگن رسم غبار و غم و ماتم شده بازی

نگاه آدمک ها همه از شعبده بازی

سراشیب هجوم تب تند شب گردون

سفر کرده ی بی حوصله ی بی سر و سامون

امید از توی رگهاش داره می پوسه و میره

دیگه جون می کنه،دق می کنه،تنها می میره



بی اندازه

قرار

آرزوی رفته بر باد

شوق دیدار محبّت

آخرین معراج تردید

در سکوت بی نهایت

ای که دیدارت همیشه

فرصت یک زندگی بود

کِی برای این رسیدن

التهابِ خستگی بود

من غریبم از وجودت

سوز اشکی بی پناهم

احتیاج خستگی ها

سایه بون و تکیه گاهم

با تو هم احساس فرهاد

موجی از مهتاب شیرین

کوه تنهای صبوری

با سرود کوچ غمگین

لذت محدود بودن

در عذابی که سزا نیست

عشق نا فرجام خورشید

با شکستن آشنا نیست


فرشته روشنایی

دلم می خواست یه عمر منو تو با هم تا کرانه ها پرواز می کردیم و طعم خوب لحظه ها رو با وجود مهربونی احساس به هم هدیه می دادیم.

افسوس

کاش میشد هیچوقت ترکم نمی کردی...

فرشته

کی میگه دنیا واسه من بهشته

جهنمه،وقتی بری فرشته

تو سرزمین دله من جای توست

اینو برام خودِ خدا نوشته

من می دونم تو ماله آسمونی

اما می خوام تو دله من بمونی

توقع زیادیه می دونم

اما تو که خوبی و مهربونی

بمون پیشم فرشته

این انتخاب عشقه

نگو باید بمیریم

نگو دیگه گذشته

این آخرین وداع نیست

غیبت و ادعاء نیست

نگو دیگه تموم شد

فرصت یک دفاع نیست

حالا که دوست داری تموم شه بازی

با التماس بهت میگم نیازی

تو روشنی بخشی به این سیاهی

به رفتنت دلم نمیشه رازی







شهر درد

شهر درد

اومدم تو شهری که خواب بودم

واسه دیدن تو بی تاب بودم

اومدم جایی که تکرار شدم

با تو در حریم مهتاب بودم

باز گذشت خیال دلگیر شده

روزی که غریب و شبگیر شده

گرم این راهی که آغاز نداشت

هر قدم سخت و نفس گیر شده

آسمون فرصت بارونی نداشت

ماه شب شوق چراغونی نداشت

اونکه گفت دنیا رو عاشق می کنه

روز خوب و گرم و آرومی نداشت

گفتی احساس دلم راست میگه

از تو و قلبی که تنهاست میگه

دوس داره عمرشو شن زار باشه

از دلت که مثل دریاست میگه

باورم شد که دلم صید شده

اسم من تو دفترت قید شده

ساده بودم خبر از رحم نبود

پیش اون که آخرین بیت شده

حالا جمله جمله تکرار میشم

گرم این رونق بازار میشم

چی میشه منم بشم مثل همه

وقتی با شما گرفتار میشم


دعا

خدایا              خدایا                    خدایا

مرا آنگونه که آفریدی وا مگذار و مرا راهنما باش که عشق در وجود من همچو قصه ای نافرجام است.

روزگار را بر من سخت مگردان و مرا به حال خود رها مکن،که بی تو هیچم

آنچه روشنگر هدایت من است را ارزانی دار و مغرورم مکن و آتش نفس را در من خاموش کن که سوزنده تر از او در زمان من چیزی نیست.

خدایا به تو پناه می برم...

دست دعا

اغلب ما آدما هزار تا رنگیم

توی افکار دروغ خیلی زرنگیم

رسممون شده مثِ هابیل وقابیل

واسه هم چاقو بدست،دست به تفنگیم

از یه شب نمیشه صد ساله جلو رفت

نمیشه بی خستگی فکر دِرو رفت

روزیِ ما دست اون خدای پاکه

نکنه دین پای ثروتی گِرو رفت

آجری روی آجر جا نمی گیره

تا خدا دست جماعت و نگیره

آدما رسم رفاقت رسم عشقه

نکنه عشق توی سینه ها بمیره

اگه بیماری دعا کن فرجی شه

اگه مسکینی دعا کن مددی شه

اگه تنهایی دعا کن کرمی شه

اگه خسته ای دعا کن نفسی شه

مثل سنگ آدم نمی تونه بمونه

نمیشه تو بغض تنهایی بخونه

زخم دنیا مالِ امتحان ما بود

کیه که جراحت ما رو بدونه؟

خار آخرت ،زمین خورده ی دنیا

میشه امروز برسم به صبح فردا؟

تا غروب راهی نمونده بی خیالم

اینبارم باز دل و میزنم به دریا

شبِ من لحظه ی کابوس غباره

دل من غریبه ی شهر و دیاره

فرصت رسیدن خورشید هستی

فکر کنم برای من دیگه محاله

اگه دلگیری دعا کن که خدا هست

اگه مجنونی دعا کن که صفا هست

اگه مجرمی دعا کن که شفا هست

اگه مظلومی دعا کن که جزا هست

 


خسته از زندگی

آدما زندگی رو چطور می بینید؟

خسته نشدید؟

چرا آدما ریا کارتونه

چرا آدما هوس خداتونه

با نماز و روزه قِسمت نکنید

این نماز و روزه ادعاتونه

چرا عشقتون شده عروسکی

چرا عشق به دیگران شد الکی

اون خدا نگاش به کار آدماس

فکر نکن گناه میشه یواشکی

چرا دخترا حیا کهنه شده

چرا ختم خط مون نقطه شده

ما همه خام گذشته های دور

کی میگه با روزگار پخته شده

چرا ای جوون هوس کار توئه

چرا قفل این قفس مال توئه

اگه فکر کردی رهایی از قفس

این رهایی چوبه ی دارِ توئه

چرا نسل خوبی منقرض شده

چرا روز به روزا مختلف شده

نمی گید خدا و پیغمبری هست

نمی گید احساسی منقلب شده

چرا نقش ما شده بازیگری

چرا کارمون شده حیله گری

قصه ی شهر و کجا باید بگم

دیگه نیست برام من همسفری

 

 


حضرت علی (ع)

حیدر

عشق را پرده زنید

جمله جهانی ز غم است

آتشی رنگ فنا

بر دل زهرای من است

امشب اینجا شب هجران امیر دل ماست

سوختن بهر من و ساختن از حیدر ماست

نیست در این دل من

غیر علی اربابی

گر رود خانه ی دل

همچو شود ویرانی

نفسی گر ز تن و جان و جهان منو توست

عشق در وصله ی امید نهان منو توست

گر منم حیدری و

او همه در جان من است

آشکار است که او

یوسف زهرای من است

به گدایی ببریدم به در خانه ی او

نیست در ظلمت شب همدم مستانه ی او

گر مرا غیرت عباس علی چاره کند

نفسم با نفس او ره مستانه کند


انسان

آدمیت

خدا چی آفریدی

میگی که آدم هستن

آدمیت چی داره؟

اینا که پست پستن

یکی داره می کُشه

یکی داره می دَره

یکی شده سارق او

قلبامونو می بره

کی دیده تو خلقتت

شیطان میشه پرستش

این کار آدم شده

این شده راه و رسمش

تو دنیای پر از ترس

هم دیگه رو می کُشن

بعد هم میگن تمدن

دست به دعا می کِشن

آدمیت وجودِ

عقل که آدم داره

این آدم خیالی

خدا بگو چی داره؟

یکی نفس کشیدن

بسته به پول و مالش

یکی دیگه تو غربت

هیچ کسی نیست کنارش

نژاد و قوم و ملت

بازیچه ی سیاست

آدم به آدم داره

هی میکنه خیانت

یکی مسلمون شده

دینش خداپرستی

اما تو این زمونه

مؤمنه راستی راستی؟

یکی میگه یهوده

یکی مسیحی شده

اما میون اینها

کدوم حقیقی شده؟

همه میگن خدایی

همه میگن تو هستی

اما نظر ندارن

تو قلب کی نشستی؟

ترس ما از زمونه

اینو بگم خیاله

از خودمون بترسیم

آدمیت محاله