مردانگی
.
لوطیلوطی کجایی که همه
نا لوطی ها دوره زدن
به فکر قیل و قالی که
آتیش به جونم بزنن
تو زندون غم می پوسی
بیرون چه بلوایی شده
میون بچه قرتی ها
بازم یه دعوایی شده
لوطی دیگه مردم شهر
مردونگی نمی شناسن
مرده تو قلب و سینه شون
به مردی دل نمی بازن
بیا ببین چه غربتی
چه ماتمی به پا شده
تو اوج نامردی بازم
قیامتی به پا شده
لوطی منو غربت من
با عشق تو همسفریم
تو یادمون پشت سرت
نوچه ی بی تاج و سریم
لوطی به قبرستونمون
یه موقعا گذر دارم
به پهلوونای قدیم
به اسمشون نظر دارم
کاشکی باز از راه برسی
شهر بشه پاک و بی ریا
لوطی و پهلوون من
به اون خدا برگرد بیا
هوای نفس
گرفتی به باد هوس
هر چی که داشتی از خدا
حتی امیدم به دلت
حتی صدای خنده ها
برو،دیدم به یه نفر
تو کوچه های بی عبور
اتومبیل نقره ای
هیچکس نبود و سوت و کور
گرمیه اون لبای تو
بوسه و خنده های تو
داشت منو دیوونه می کرد
سوختم از اشتباه تو
خواستم بیام داد بزنم
آتیش به جونت بزنم
اما دلم گفت که نرو
که آبروتو می برن
باز از نگاه دور من
لبای تو گذر می کرد
نامردی های اون بازم
خشم منو بدتر می کرد
خدا ببین که آخرش
ما شدیم و خیانتش
مردم می گفتن که بده
یه عمره اینه عادتش
امیدوارم شما اینطوری نباشید!؟